پاييز كه بياييد آدم بهانه گير مي شود...

ساخت وبلاگ

پاييز آمد و خيلي ها را قلقلك داد و خيلي ها را بسان اس ام اس بازي  به بازي فرستادچند سال پيش بود به مادرم گفتم بايد براي من هر سال سالي دوبار جشن تولد بگيريد يكبار روز تولد خودم و يكبار هم روز اول پاييز پدرم خنديد و گفت پسر به فكر نان باش...

و من چند ساليست به دنبال نانم و پاييز فارغ از اينكه من دنبال چه هستم مي آيد و مي رود....

 پاييز را چند روز پيش از پس پنجره ي رو به دشت يافتم بغلش كردم سراغش را گرفتم كه كجا بوده و چرا جايش را با تابستان عوض نميكند و اينكه چرا بايد هميشه بهار شروع سال باشد چرا تو نباشي و.... اما مثل هميشه لال بود هيچ وقت با من حرف نميزند

درعصري گرگ  و ميشي و نيمه خنك و باصداي خروس بي محل كه انگار فرق صبح و شب را نميداند(مثل آدمها كه فرق خيلي چيزها را نميدانند) و با صداي بادهايي كه برگ و شاخه هاي درختاني را تكان ميدهد و برگ ها رو از درخت جدا ميكند از خواب بيدار شدم آنطرف تر كه به كوه دور دست مي نگرم آفتاب را كم رنگتر از هميشه مي بينم بي رمقترو بي زورتر چند روز پيش به پدرم گفتم كه به همه  كشاورزان صحراي اين كوه بگويدكمي از اين شيميايي اوره را كه به محصولاتتان مي دهيد به آفتاب صحرايتان هم بدهيد شايد زور دارتر شد و گرمي بخش نوك كوه كولادن آنجايي كه ما و آنهايي كه دوست دارند با يك نگاه شهر راببينند بشود اما خوب كه دقت ميكنم مي بينم گرمايش هم بد نيست!! اما ويتامين دلنشيني  ندارد!!

پاييز آمد قبل ترها پاييز را با مدرسه بيشتر حس ميكرديم وقتي از دم خانه تا مدرسه را با پاي پياده قدم ميزديم وصداي خش خش برگهاي خزون را بهترين نت موسيقي دنيا مي دانستيم سالها ميگذرد، پاييز و مدرسه با هم گره خورده اند  وقتي مادربزرگم از پاييز دل خوشي نداشت و پاييز را درد آلود مي خواند من  تازه كلاس اول بودم  و هميشه مي گفت بايد  با پاييز بود اما مثل يك كاج...سالها مي گذرد ..سالها مي گذرد از زماني كه اكثر مردم پاييز را با پاهايشان حس مي كردند نه مثل امروز كه همه ي ما فقط از پشت پنجره ماشين نظاره گرش هستيم.

 سالهاست پاييز را مي شناسم بيشتر دلتنگ است و كچل...به كچلي خود عادت دارد از منبع موثقي خبر دارم تابستان به پاييز گفته است كه بيا برايت برگهاي دائمي بكارم ارزون تمام ميشود ولي پاييز گوشش بدهكار نيست او خودش را همين گونه كه هست دوست دارد او پياده روها رو و عابران پاييزي را هم زياد دوست دارد اما جاروكش محله ي ما با پاييز رابطه خوبي ندارد اوايل پاييز دلش گرفته است  همش به او بد و بيراه مي گويد ولي پاييز است و برگ ريزانش،برگهايي كه سرشار از خاطراتي از درختند درختاني كه خود رماني از ديده ها و خاطره ها هستند

مهر لبريز از احساس است وقتي سال عاشق ها از پاييز شروع مي شود... خيلي ها پاييز رو با احساسات خود گره زدند وبا رقص برگ هاي پاييزي كه  ازدرختها جدا مي شوند...عاشق مي شوند...

پاييز كه مي آيد  خيلي ها احساس هايشان قلقلك مي شود مثل من كه بيشتر سمت شعر مي روم بيشتر سمت گفتگوهاي دونفره، سمت پاييزي كه بوي مستي مي دهد، من مست و خيابان مست و زمين مست و كلاغان غار غار گويان مست همه مست و پاييز هم مست...

قلم من هم انگار با پاييز ورزشكار مي شود هي دلش مي خواهد جنب و جوش داشته باشد و هي بندري مي رقصد پاييز فصلي از سايز من است هوا سرد و فضا زرد و زمين باران خورده....

بوي پاييز كه مي آيد هوس شاعري ميكنم هوس يك استكان چاي داغ و يك كنده ي نيم سوز، من از پاييز مي گويم و هواي ناز احساس هايش... دلتنگي هايش ...

من از پاييز مي گويم و صداي خش خش برگاي خزونيش...

صـدای خش خش برگهـای خزونی توی گوشم نالـه می کرد  
آسمون بغضش رو تو پرده ی ابرهای سیـاهش پاره می کرد
رعــد و بـرق نـگــاه شـهـــر رو با صــداش خـــواب زده می کرد
زمین از این همه سنگینی بار به روی شونه اش گله می کرد

همچنــان پـــای پـیــــاده ، فـــارغ از صــدای خشـم آسمـــونـی
بـی خیـــال از نـالـه ها و گلــه های بــرگـهــــای زرد خـــزونــی

خوابگرد، قصه های بی سرانجام...
ما را در سایت خوابگرد، قصه های بی سرانجام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mj77o بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 7:57